Web Analytics Made Easy - Statcounter

صدای خش‌خش بیسیم و صدای نگرانِ فرمانده محور عملیات «ابوعلی». صدای «الله‌اکبر» بچه‌ها. صدای «العطش» رزمنده‌ها. صدای توپ و خمپاره و رگبار گلوله‌ها. صدای پرانزجار شمرزاده‌های داعشی از پشت بی‌سیم...

به گزارش گروه رسانه های بی‌باک، صدای خش‌خش بیسیم و صدای نگرانِ فرمانده محور عملیات «ابوعلی». صدای «الله‌اکبر» بچه‌ها.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

صدای «العطش» رزمنده‌ها. صدای توپ و خمپاره و رگبار گلوله‌ها. صدای پرانزجار شمرزاده‌های داعشی از پشت بی‌سیم... مقاومت بچه‌ها و رزمنده‌ها تا آخرین لحظه. تا آخرین نفس... تا آخرین نفر و تمام. بچه‌ها محاصره شدند و بصرالحریر شد قتلگاه عاشقان و معراج پرستوهای مهاجر... کربلای فاطمی‌ها... آری گویی ابوحامد خبر داشت که فردا کربلایی دیگر در راه است... فرمانده است دیگر، مگر می‌شود نگران نیرو‌هایش نباشد. شب عملیات او را غمگین و ناراحت و حزین در خواب می‌بینند. 
بصرالحریر را باید به شهدایش شناخت؛ به شهید سلیم سالاری از مدافعان حرم افغانستانی، به شهید 20 ساله سیدمصطفی موسوی، که پیکرش بهمن ماه سال 94 به کشور بازگشت، به شهید سیدمجتبی حسینی، از طلاب حوزه علمیه، به جاویدالاثر روحانی شهید محمدمهدی مالامیری و به شهید محمد ابراهیمی... این بار نزد شهدای بصرالحریر آمدیم و شنوای روایت‌های سمیه ابراهیمی خواهر شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون محمد ابراهیمی شدیم که در 31 فروردین 1394 آسمانی شد. 

شاگرد اول مکتب عاشقی

خانواده  ما از دو خواهر و چهار برادر تشکیل شده بود که محمد آخرین فرزند این خانواده، با شهادتش گوی سبقت را از همه ربود و شاگرد اول مکتب عاشقی شد. 
ما هشت سال پیش به ایران مهاجرت کردیم و پدر و مادرمان بعد از شهادت داداش محمد یعنی حدود دو سال پیش به ایران آمدند. محمد متولد 1375بود و زمان شهادت یعنی در 31 فروردین 1394 تقریباً 19 سال داشت. محمد جوانی مذهبی بود. اهل خواندن نماز اول وقت و قرآن بود. با همه سرشلوغی‌های کارش، کتب دینی زیادی را مطالعه می‌کرد. محمد فرشته بود. یک فرشته زمینی. او همه چیز تمام بود. بعد از شهادتش متوجه شدیم که چقدر با بقیه فرق داشت. 
    سنگ‌کار ماهر
داداش محمد هشت کلاس درس خواند اما متأسفانه به خاطر شرایط خانواده نتوانست به تحصیل ادامه دهد برای همین سر ساختمان کار می‌کرد. البته سنگ‌کار ماهری بود. داداش کمک خرج خانواده بود. هر چند خانواده در ایران نبودند اما ایشان ثمره تلاش و کارش را برای پدر و مادرمان به افغانستان می‌فرستاد. 
    رزمنده جبهه مقاومت اسلامی 
محمد مشغول کار و زندگی روزمره‌اش بود که با شهادت دوستش تقدیر زندگی‌اش طوری دیگری رقم خورد و به یکباره تصمیم گرفت مدافع حرم بی‌بی زینب (س) شود. تعدادی از دوستانش برای دفاع از اسلام راهی عراق و سوریه شده بودند اما با شهادت حسین دوستش، برادرم عزمش را جزم کرد تا خودش را به رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی برساند. داداش با شهید حسین خیلی صمیمی و رفیق بود که تنها چند ماه بعد از اعزامش شهید شد. 
    عکسی برای شهادت 
پدر و مادرم به همراه برادرانم در افغانستان زندگی می‌کردند. آن زمان من و خواهرم در ایران بودیم که داداش بحث رفتنش را با ما دو خواهر مطرح کرد. وقتی محمد از رفتن صحبت کرد ما مخالفت کردیم و راضی به رفتنش نبودیم. محمد یک روز از من پرسید خواهرجان اطراف خانه شما عکاسی وجود دارد؟ گفتم بله چندتایی هست، بعد پرسیدم عکاسی می‌خواهی چه کنی؟ گفت: همین‌جوری. بعد کنجکاو شدم و چند باری پرسیدم اما او طفره می‌رفت. بعد از اینکه اصرار‌های من را دید، گفت: می خواهم برای ثبت نام عکس بگیرم. گفتم برای چه؟ گفت می‌خواهم بروم سوریه، گفتم محمد با من از این شوخی‌ها نکن، پدر و مادر تو را اول به خدا بعد به من سپرده‌اند برای همین اول به خاطر پدر و مادر، دوم به خاطر خودم و خودت اجازه نمی‌دهم. گفت خواهر تو را به خدا بگذار من بروم. گریه کردم و گفتم نرو، کجا می‌روی. همه شهید می‌شوند تو کجا می‌روی؟ اما گویی مخالفت‌های من فایده نداشت، او از خانم حضرت زینب برایم صحبت کرد، از اوضاع سوریه و عراق، از مردم مظلوم بی‌گناه مسلمان. خیلی دوست داشت برود. من هم اجازه دادم، خیلی دوستش داشتم، محمد خیلی دوست‌داشتنی بود. گفتم مادر و پدرمان با رفتنت بی‌قراری می‌کنند. گفت خودم راضی‌شان می‌کنم. بعد از آن با مادر و پدرم در افغانستان تماس گرفت آنها هم به ایشان اجازه ندادند اما محمد که دیگر آرام و قرار نداشت هر طور بود خودش را به افغانستان رساند و به پابوس والدین‌مان رفت و توانست رضایت آنها را بگیرد. ابتدا مادر فکر می‌کرد محمد شوخی می‌کند اما وقتی اراده محمد را که برای جلب رضایتشان از ایران به افغانستان رفته بود دید، باور کرد که او واقعاً از صمیم قلب راه خودش را انتخاب کرده است. 
    طعنه‌های گزنده
محمد سال 1394 راهی شد و بعد از مدت کوتاهی به مرخصی آمد. بعد از مرخصی باز هم اعزام شد و در اعزام سوم به شهادت رسید. وقتی تهران به خانه خواهرم می‌آمدم حرف‌های زیادی می‌شنیدم، طعنه‌های گزنده‌ای که می‌گفتند همه مدافعان حرم برای پول به سوریه و جنگ با داعش می‌روند. اصلاً شهید و شهادت کجا بود؟ وقتی این حرف‌ها را به محمد منتقل می‌کردم می‌گفت به همه بگویید ما به خاطر پول نمی‌رویم، شما هم این حرف را نشنیده بگیرید. این حرف‌ها را هرگز به دلتان نگیرید. محمد می‌گفت من فقط به خاطر حضرت زینب و دفاع از حرم می‌روم. آنجا حال و هوای خاصی دارد. واقعاً هم همین‌طور بود. هر بار که به مرخصی می‌آمد ما متوجه تغییرات زیادی در او می‌شدیم. حال و هوای معنوی محمد معنوی‌تر شده بود. 
    فصل جدایی
در هر مرتبه جدایی و خداحافظی از محمد با تمام نگرانی و دلهره‌ای که داشتم می‌گفتم مراقب خودت باش، کلاه سرت بگذار. زیاد خط مقدم نرو و از این حرف‌ها. محمد هم می‌گفت عزیزم اصلاً غصه نخور. انگار در این دنیا زندگی نمی‌کرد. آخرین خداحافظی‌اش دل من را لرزاند، با خودم گفتم این دفعه فکر نکنم دیگر برگشتی در کار باشد. فقط بغلش کرده و بوسیدمش. پیشانی‌اش را بوسیدم. کوچک‌ترین فرزند خانه ما بود و من خیلی دوستش داشتم. خیلی... وقتی به سوریه رسید با من تماس گرفت. هر بار که با هم صحبت می‌کردیم از حماسه و دلاوری شهدای فاطمیون خیلی تعریف می‌کرد اما آخرین بار یعنی مرتبه سومی که می‌خواست به سوریه اعزام شود به من گفت خواهر من ابتدا به مشهد می‌روم و بعد می‌روم افغانستان دیدن پدر و مادرم. دلم خیلی برای آنها تنگ شده. یک هفته در افغانستان ماند. به آنها گفته بود با هم به ایران برویم تا من شما را به کربلا بفرستم. خیلی دوست داشت آنها را به زیارت اباعبدالله الحسین بفرستد اما به خاطر مشغله‌شان آنها همراه با داداش به ایران نیامدند، یک ماه بعد آمدند که محمد در جبهه بود. آخرین تماس محمد با من بود، گفت من نزدیک عید نوروز می‌آیم اما دیگر خبری از محمد نشد و بارها و بارها تماس گرفتیم تا اینکه خبر شهادتش را به ما دادند. 
    بی‌قرار رفتن
محمد در گردان 21 مشغول جهاد بود. از آموزش‌ها و کارهای روزانه‌ای که انجام می‌داد برای من حرف می‌زد، از دوستان شهیدش یاد می‌کرد، از شهید نعمتی که خیلی دوستش داشت. وقتی شهید نعمتی به شهادت رسید داداش غبطه می‌خورد و می‌گفت خوش به حالش. من هم با شوخی حال و هوایش را تغییر می‌دادم و می‌گفتم نکند تو هم هوای شهید شدن را داری. می‌خندید و می‌گفت بله آبجی‌جان، شما نمی‌دانید جبهه فضای خاصی دارد. من می‌خندیدم و می‌گفتم محمد تو هوایی شدی. وقتی به مرخصی می‌آمد، هنوز مرخصی به اتمام نرسیده دوباره راهی می‌شد. آرام نمی‌نشست. می‌گفت می‌خواهم بروم سوریه. بی‌قرار رفتن بود. دفعه آخر خیلی بی‌قراری کرد. حق داشت. فضای آنجا طوری بود که نمی‌توانست این طرف دوام بیاورد. 
    شهید عملیات بصرالحریر 
محمد در عملیات بصرالحریر با اصابت تیر به قلبش آسمانی شد. در این عملیات تعدادی زیادی از بچه‌های فاطمیون به شهادت رسیدند. بعد از آمدن پیکرش، من و خواهرم به سردخانه رفتیم و پیکرش را دیدیم. زیبا شده بود. زیباتر از همیشه. من داداش را همیشه ایستاده دیده بودم. خواهرم گریه می‌کرد اما من حسش می‌کردم. یک قطره اشک هم آنجا از چشمانم جاری نشد تا شب که آمدم خانه و تنهایی تا صبح گریه کردم. زمانی که  خبر شهادتش را بچه‌های سپاه برایم آوردند پدر و مادرم ایران بودند. همه خانه بودیم. مادرم ناراحتی قلبی دارد. ابتدا خبر مجروحیت و بعد خبر شهادتش را به مادر و پدر دادیم. 
    در محضر زینب(س)‌
مامان خیلی بی‌تاب شد با اینکه گفته بودیم زخمی شده است. من و خواهرم خیلی ایشان را دلداری می‌دادیم. می‌گفتیم چیزی نشده، فقط زخمی شده، زود برمی‌گردد. همه مجروحان را به بیمارستان می‌برند و بعد از بهبودی به خانه بازمی‌گردانند. محمد هم که پایش تیر خورده چیز مهمی نیست. یک گلوله و یک زخم کوچک است. خوب می‌شود و به خانه می‌آید. وقتی مادرم متوجه رفت و آمد‌های بچه‌های سپاه به خانه ما شد خودش موضوع را فهمید. بعد بابا به آنها گفت راستش را بگویید تا ما از نگرانی دربیاییم. این‌قدر می‌روید و می‌آیید که ما بیشتر نگران می‌شویم. آنجا بود که خبر شهادت را دادند و مادر متوجه شد که محمدش رفته محضر حضرت زینب(س)‌. 
    منتظر شهادت
همان شبی که رفتیم جنازه‌اش را ببینیم، خیلی یاد امام زمان افتادم، یاد حضرت زینب، حضرت زهرا (س). در تنهایی گریه کردم، همان شب خواب دیدم. در خواب دیدم که یک مرد خیلی نورانی که من اصلاً چهره‌اش را نمی‌دیدم روی گل‌های بنفش نشسته و یک قرآن بزرگ جلویش گذاشته و به من می‌گفت صبر کن عزیزم، صبر داشته باش. از آن شب که به من گفت صبر داشته باش تا امروز که با شما صحبت می‌کنم، وقت دلتنگی صبورتر هستم. گریه می‌کنم اما جلو پدر و مادرم صبوری می‌کنم. محمد من را برای شهادتش آماده کرده بود. وقتی به مرخصی می‌آمد دیدن عکس‌ها و تصاویر شهدا و دوستان و همرزمانش من را به شوق می‌آورد و فضای ذهنی من را آماده می‌کرد. راستش من خودم را آماده کرده بودم و هر لحظه منتظر شنیدن خبر شهادتش بودم. بعد از برگزاری مراسمی باشکوه داداش محمد را در بهشت معصومه(س) ‌به خاک سپردیم. محمد آرزوی شهادت را در دل داشت. همان زمان که برای راضی کردن من به قم آمده بود از این آرزوی قلبی برایم گفته بود. امروز که خواهر شهید مدافع حرم شده‌ام، حس خیلی خوب دارم. هیچ‌گاه تصورش را هم نمی‌کردم که روزی من را خواهر شهید مدافع حرم خطاب کنند اما محمد با شهادتش این افتخار را نصیب ما کرد. 
    دفترچه خاطرات شهید
داداش محمدم دفترچه خاطراتی داشت که تنها فرصت کرده بود دو ورق از آن را پر کند. خیلی با خط شکسته خوبی از رفتن به سوریه نوشته بود. از حرم مقدس و از پدر و مادرمان که بی‌قرار شهادتش نباشند. 
    اسوه صبر
ما حضورش را حس می‌کنیم و می‌دانیم که شهدا زنده هستند. مادر و پدرم دو سالی آمدند قم و با ما زندگی می‌کردند. مادرم همیشه می‌گفت شهید ما را تنها نمی‌گذارد. چون محمد آرزویش همین بود. محمد همیشه به والدینم می‌گفت شما بیایید ایران. من شما را روی چشمانم می‌گذارم و برایتان خانه می‌خرم. شما را به کربلا می‌برم. تا آخر عمر خودم خرج‌تان را می‌دهم. من مطیع شما هستم. خیلی مادر و پدرمان را دوست داشت. وقتی قرار شد مادر و پدرمان را به زیارت خانم زینب (س) اسوه صبر ببرند مادر خیلی خوشحال بود. آن‌قدر خوشحال بود که می‌گفت من اصلاً اینجا گریه نکردم. می‌روم آنجا گریه‌ام را تمام می‌کنم و می‌آیم. وقتی رفت و برگشت صبورتر شد. دیگر بی‌قراری نمی‌کند.

منبع: روزنامه جوان

رسانه‌ها


--------------------------------------------------------------------------

تذکر: کاربر محترم! انتشار مطالب دیگر رسانهها از سوی پایگاه خبری تحلیلی بی‌باک لزوما به معنای صحت و تایید محتوای آنها نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر می‌شود. در ضمن شما می توانید اخبار و مطالب وزین خود را که تا کنون در هیچ رسانه‌ای منتشر نشده است از طریق بخش "تماس با ما" یا پل ارتباطی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید برای ما ارسال نمایید تا در صورت دارا بودن مولفه‌های لازم، منتشر گردد.

------------- با کلیک بر روی لینکهای ذیل تمامی روزنامه‌های کشور را رایگان مطالعه کنید -------------

روزنامه‌های عمومی | روزنامه‌های اقتصادی | روزنامه‌های ورزشی | سایر روزنامه‌ها| هفته‌نامه و ماهنامه | نشریات استانی

منبع: بی باک نیوز

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.bibaknews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «بی باک نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۵۰۶۷۲۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

روایت شهید فاطمیون + فیلم

خبرنگار ما به سراغ خانواده شهیدی رفته که پیکرش پس از ۶ سال برگشته و به چشم انتظاری مادر پایان داده است. شهید محمد رضا امیری در اربعین سال ۹۳ در حلب سوریه به شهادت رسید.

محرم ۱۳۹۳ بود که شهید محمد رضا امیری موفق شد تا رضایت خانواده را بدست آورد؛ از همان آغاز تشکیل لشکر فاطمیون جزو اولین ها بود که راهی سرزمین آرزویش شد.

برادر شهید محمد رضا امیری می‌گوید بیشتر خاطرات خوب زندگی اش با برادر بزرگترش گره خورده است.

شهید امیری تنها چهل روز رؤیایش را زندگی کرد و به خاطر باورش جنگید؛ مادر محمد رضا امیری با گذشت ۶ سال از شهادت فرزندش منتظر آمدنش بود.

سرانجام پیکر شهید محمد رضا امیری پس از گذشت ۶ سال بازگشت و در سال ۱۳۹۹ در امامزاده حمزه خاتون آباد به خاک سپرده شد.

کد ویدیو دانلود فیلم اصلی باشگاه خبرنگاران جوان افغانستان افغانستان

دیگر خبرها

  • تشییع پیکر شهید محمد مهدی فانی بعد از ۴۰ سال
  • روایت شهید فاطمیون + فیلم
  • برخورد بدون اغماض با ترک فعل‌ها درباره خدمات‌دهی سلامت به والدین شهدا
  • آسمانی شدن پدر شهید در شاندرمن ماسال
  • برخورد با ترک فعل‌ها درباره خدمات دهی سلامت به والدین شهدا
  • طالبان خواستار افزایش همکاری‌های تجاری با ازبکستان شد
  • مستمری والدین شهدا افزایش یافت + جزییات
  • مستمری والدین شهدا افزایش یافت
  • تشییع پیکر شهید رنجنوش، شنبه ۱۵ اردیبهشت در همدان
  • مربی پرسپولیس هم راهی تبریز می‌شود!